دیواری ساخته ام از جنس غرور با بافته ای از باورهایم
تا در روزهای تنهایی و دلتنگی به آن تکیه کنم . . .
سهم من از زندگانی هیچ بود
دل به هر کس خوش نمودم پوچ بود
رنج غربت به تن خسته نشست
درد تنهایی کمرم را شکست
روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت
یک شبی عاشق شدم سالها با پشیمانی گذشت
سرگذشت دیگران عبرت نشد
خود شدم عبرت برای دیگران ! ! !
امشب به یاد بودنت تا صبح واست شعر میخونم
برات هزار تا شعر میگم تا بدونی دوست دارم
بیا چون نسیم در آغوشم کش تو چشام مستی بذار
بیا و گرمای خورشیدو بیار تو دلم عشقو بکار
من اونم که از تو جون میگیرم بی تو هیچم بخدا میمیرم
بیا و هستی ببخش زندگیمو که تویی آرزوی دیرینم
انتظار واژه ي غريبي است
واژه اي كه روزها يا شايدم
ماه هاست با آن خو گرفتم
كه چه سخت است انتظار
هر صبح طلوعي ديگر است
بر انتظار فرداهاي من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاييم
براي تو نمي دانم؟
شايد كه روزي بخوانند
بر تو عشق مرا.....
مي دانم روزي خواهي
آمد مي دانم....
گريان نمي مانم خندانم
براي ورودت اي عشق
وقتي به يادت مي افتم
به ياد خاطراتت.....
نامه هايت را مرور مي كنم
يك بار.... نه.....بلكه صدها بار
وجودم را سراسر عشق
فرا مي گيرد....
واشك شوق بر گونه هايم
روانه مي شوند.....
تنها مي گويم هميشه
در قلب مني!!!!!
مي دانم كه باز خواهي
گشت.....مي دانم!!!!
بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم ، باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
گاهي احساس مي کني با وجود همه چيز،
هيچ چيز نداري، گاهي ميان آشناهاي قديمي
نشستهاي، اما باز هم غريبه اي.
بعضي وقتها مي دانـــــــــي دلت پر است،
اما جايي را سراغ نداري که غصـــــــــههـايت را
بازگو کني.
گـــــــاهي وقتها حتي ديوارهاي اتاقت هم
از دست تو خسته شده اند و ديـــــــــــگر طاقت
شنيدن حرفهــــــــــاي پراز اندوه تو را ندارند. آن
وقت است که چشــــــــمهايت به يکباره هواي
باريدن مي کند.
ديشب براي من از آن گاهي وقتها بود...
با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته …
ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته
نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ، نه میگویی دوستم داری ، نه فکری به حال قلبم میکنی
اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم نه با صدای مهربان تو، این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو….
هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت، نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ، تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!
با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ، اما نمیدانی ، تو نمیدانی که چه عشقی در دلم نهفته !
آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ، با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ، چه زود رفت آن حس زیبای عاشقانه ، چه زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه …
چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی رنگ چشمهایم را نیز دیگر یادت نیست!
این منم که هنوز هم روز به روز بیشتر به تو دل میبندم ، این تویی که میگویی اینک دارم از احساسات تو میخندم!
آهای بی وفا ، بیا و اشکهایم را ببین ، پس مرامت کجاست، یک ذره احساس داشته باش ،پس آن وجدان قلبت کجاست؟
تو که مرا نابود کردی ،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ، بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از عشقم یاد نکردی!
دلم از تو گرفته ، با اینکه دلشکسته هستم ، نمیدانی چه شبهایی را با همین دل شکسته به انتظارت نشستم تا امشب نیز فردا شود ، شاید دلم دوباره با دیدنت خوشحال شود…
نیامدی و حسرت شد آن انتظار ، نیامدی و نیامدی تا دلم شد بیمار…
با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ، من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ، مرا هم نگاه کن ، تو فقط با من باش، بعد از آن هر چه دلت خواست با قلبم بازی کن!
دلم به وسعت تمام ثانیه های عمرم گرفته
نفرین به من که زنده ام...
نفرین بر من و بر عشق!!!
نفرین به ادامه زندگی که با عشق پوچ خواهد بود...
نفرین به عشق
نفرین به من
هرگز فراموش نمي کنم سخناني را که از چشمان تو شنيدم
مي گويند چشمها هرگز دروغ نمي گويند
اما من شيرين ترين دروغ ها را از چشمان تو شنيدم
آن هنگام که مي گفتند: دوستت دارم...!!!
روزی اشکهایم را دیدی و بی توجه گذر کردی...!!! اگر روزی خبر مرگم را شنیدی... چون دیر اومدی ودیگه گریه هات دردی ازم کم نمیکنه...
بی آنکه بدانی چه بر من گذشت...
حق نداری گریه کنی و ناراحت بشی!!!
فقط بخند...!!!
زندگی آیینه ی اعمال و کارهای توست اگر عشق بیشتری می خواهی عشق بیشتری ببخش اگر مهربانی بیشتری می خواهی همواره بیشتر مهربان باش اگر می خواهی مردم نسبت به تو صبور و مؤدب باشند صبوری و رعایت ادب را مقدم بدار این قانون طبیعت است و در هر لحظه از زندگی ما اعمال می شود زندگی، هر آن چه را که هدیه كنی به تو بر می گرداند زندگی خوب تو حاصل یک تصادف نیست بلکه آیینه ای است از كارهای تحسین برانگیز و زیبای خودت
امروز خطوط را رها خواهم کرد و از ميان شکل هاي هندسي به پهنه ي
وسيع صداقت پي خواهم برد و در محفل آیینه ها به تو می اندیشم.
روزگار ساعت را با منطق رياضي تفريق مي کند ولي من زمان را به حالت
جمع در مي آورم و در امتداد
افق تصوير نگاهت را نقاشي مي کنم و در انتهاي کوچه هاي بي قرار باورم
به دوريت مي انديشم.
زمان دوري از تو يعني شکستن آيينه وجودم و نبودن تو يعني تاراج خاطره ها.
و اينک باورم را تقديمت مي کنم تا هرگز به دوستيمان شک نکني.